مــَــهلایِ الان # مـَــهلایِ قبلی
حتی اگه دیرم شده باشه ، توی ِ راه از بچه های ِ گل فروش ،
یه شاخه رز می خرم چون این روزها با تمام ِ وجود ، تلخی ِ انتظار رو احساس می کنم .
خسته ام ! اونقدر که دلم می خواد برم جاییکه دست هیچکس بهم نرسه،
کسی رو نبینم، با کسی حرف نزنم، چیزی فکرمو مشغول نکنه ...
تا به حال اینقد احساس ضعف نکرده بودم ،
دلم واسه خودِ جفنگ و نامحدودم تنگ شده ، این روزا دل و دماغ شیطنت کردن رو ندارم !
کبریت ِ بی خطری شدم واسه خودم! *:|
خدا کنه زودتر این روزهای ِ پرتنش بگذره و یه عکس العملی نشون بده .
خدایا! نمیشه منو قایم کنی ؟!
+ 10 بار این پست رو نوشتم و پاک کردم!
آخرشم به این نتیجه رسیدم بعضی دوشواری ها ، فقط دوشواری ِ خود ِ آدمه!
نظرات شما عزیزان: